#به_قلم_خودم
بنام آنکه آفرید لوح و قلم را تا حک کنم بر لوح دل بنام نامی الله
الهی…
الهی سوز دلم شد قلمم و اشکم شد جوهرم که قلم را به اذن تو به حرکت در آورد تا این نامه را به نگارش در آورم…
چند صباحی است که دست به قلم زدهام و چنین نگاشته ام:
آهویی گریزان بودم افتادم به دامی…
خدا داند که در دام صیاد باشم یا دلِ عاشق٬ فقط هر چه که هست خدا کند که صیادِ دانا باشد نه عاشقِ شیاد…
حال خود را چنین معرفی خواهم کرد:
آهویی آزاده از بندم٬ پایی گریزان دارم و خدایی مهربان؛ آوره ام در دنیای کبود! دنیایی که گرگ ها بسیارند و روباه ها مکار…
دنیایی که روز به روز شیطان صفتان بسیار می شوند و دامهایشان بسیارتر!!!
اینجا آنقدر بوی خیانت به مشام می رسد که ترس از آن دارم که خود هم بر خود خیانت کند…
خداوندا اینجا برایم زندان است؛زندانی تنگ و بی نفس که حتی برای نفس کشیدن هم اجاره می دهیم
بار الهی میترسم…
میترسم وباز میترسم که پاهایم درحال گریز نابخواه در دامی فرو رود و بیرون آمدنش دشوار!…
خداوندا به تو امید دارم نه بهشتت می خواهم نه جهنم٬ امیدم از فرار این است که آشیانه ای آرام در کنار تو یابم…
الهی من فقط تو را می خواهم و به جز تو هیچ چیز را نخواهم
بارالهی مرا دریاب که بی تو سرابی بیش نیستم سراب که سهل باشد مرداب هم نیستم
خداوندا الهام نامم یعنی وحی تو٬ اما بی تو هیچم هیچ که پنج نقطه دارد اما من که نقطه ای هم ندارم!یعنی بی تو همین هیچ هم نیستم.
[شنبه 1396-06-11] [ 02:24:52 ق.ظ ]